زندان تنهایی

ساخت وبلاگ

زندان تنهایی

......

میـــــان آشنــایان این غم نا آشنــــایی را

که را گویم که میگیرم سراغ آشنـــایی را

.....

ز بیـــــداد جداییها جوانی از بــــرم بگریخت

کنون تاراج پیری اقتضا دارد جدایــــی را

.....

دل دیوانه ام چون گل که آنسان دلربایی داشت

به پای آرزو پرپر نمود آن دلــــــربایی را

.....

در این غمخانه ای ایران غریبیهای من بنـــگر

که در روز تو می جویم نشان روشنــایی را

.....

مرا با ایــــــن وفاداری که باشد رسم و آیینم

سزاوار است کز یاران ببینم بی وفــایی را؟

.....

چرا با من ریا ورزند آنــــانی که میـــــــدانند

گریزان از ریایم؛ دوست دارم بی ریایــی را

.....

مرا بـــــال و پری باید که از زندان تنهـــایی

به پرواز آیم و جویم در آزادی، رهایــی را

.....

اگر در آسمان هم سنگ محنـــت بر سرم ریزد

جدا هرگز نمی سازم ز خود عشق خدایی را

.....

به جز درگـــــاه بی همتای تنها سر نمی سایم

که میبینم در آن، شان و شکوه پارسایی را

.....

گدای در گهت هستم خدای حـــــامی پاکان!

مباهات فراوان میکنم من این گدایــی را

.....

هــــــژبر سوته دل سنگینی کوهی به جان دارد

خدایا! از تو میخواهد رموز رهگشایـــی را

.....

هژبر پاکزاد

2 آبان 1362 خورشیدی

  • از کتاب گوهر پارسی

عبدالله موحّد...
ما را در سایت عبدالله موحّد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koopal بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 18:04